هادی چهارمین اجرا از هفدهمین قسمت از برنامه عصر جدید را داشت! پسری جوان و خوش سیما که با لکنت زبانش گوشهای از زندگیاش را روایت کرد، از توانمندیاش در اجرا و خوانندگی در صحنه تئاتر گفت و خواستگاریهایی که هر بار به رای منفی منتج میشد! هادیِ قصهی ما از شرط و شروط خانواده عروس میگفت که [نظیرش را کم نشنیدیم] و از تصادفی که منجر به کما و بعد لکنت زبانش شد. لکنت زبانی که خداروشکر با ساعتها گفتار درمانی و کلاسهای فن بیان رو به بهبود است. هادی یک ناتوانی را به رخ ما کشید و در دلمان این امید و انگیزهاش و غلبه بر این ناتوانی را تحسین میکردیم! هادی اما درخواستی هم از داوران داشت که تا پایان اجرایش رای ندهند و قضاوت نکنند! هادی درست در اوج اجرایش، همان لحظه که با تمام وجود ایستادیم و تحسینش کردیم و به وجودش مفتخر شدیم و بالیدیم، فصیح و بلیغ ادامه داد و گفت این یک بازیای بیش نبود! بله هادی بازیگر قهاری بود و فوقالعاده نقش فردی با لکنت زبان را به طرز عجیبی عالی بازی کرد! اما این تمام ماجرا نبود! لحظهای که دیدیم *رودست خوردیم* درد داشت خیلی درد! درد داشت با احساسمان بازی شد، و همیشه درد دارد این آگاهی!!! و اجرا پایان یافت و قضاوتها شروع شد؛ اکثریت خندیدن و احسنت گفتند به این اجرا و در اصل هادی را تحسین کردند که توانست دروغش را به خوبی اجرا کند و باورش کنند! و تاریخ را هم که بخوانیم حقهبازی خیلیها تحسین شده و عبور کردیم و این دردها را انباشتیم! ولی بود داوری که ایستاد و گفت «اگر بازی بود باید میگفت که بازی است و بعد اجرا میکرد!» و رای منفی داد! مثل خیلیها که وقتی آگاه میشوند بازی خوردند، میایستند و واکنش نشان میدهند و این درد را فریاد میزنند!
پ.ن: هادی را باور کرده بودم! مثل هادیهای دیگری که باور کردم و رودست خوردم! مثل هادیهایی که بد بینم کردند و هر لحظه میترسم نکند دارم بازی میخورم! چرا که مارگزیده از ریسمان سیاه و سفید میترسد و انصافا ترس هم دارد!
درباره این سایت