بهش گفتم یه روزی اگه تصمیم گرفتم از یه جا بیام بیرون هی اصرار نکن به موندنم، چون خودم اذیت میشم و قدرت خیال مانع خِردم میشه. گفت پس یادم باشه وزیر شدم نمایندهات نکنم! گفتم نه حالا تو منو بذار نماینده، هر وقت خواستم نباشم با استعفام موافقت کن! گفت کار مملکتهها! خاله بازی نیست هر وقت خواستی بری!.
از شوخی گذشته حالم رفتن بود یعنی تصمیم قاطعی که گرفته بودیم یا «اون» یا «ما» بود ولی انگاری دوگانه اون و ما نباید وجود داشته باشه، اون هست ما هم باید بپذیریم که هست! انگاری اینجا دیگه «حذف خود» یا «حذف دیگری» جواب نمیده. این بار باید ولایتپذیرتر باشیم و فرض بگیریم تلاش شد که نباشه، ولی نشد! حالا دیگه چیزهای دیگه نباید فدای بودن اون باشه! باید بزرگ شم و بمونم و ادامه بدم!
شرایط همیشه اون چیزی نیست که ما میخوایم ولی نتیجه میتونه اون چیزی باشه که میخوایم! هستم، چون نتیجه چیزی ارزشمندتر از «اون» خواهد بود!
حواسش بهمون هست، فقط باید بگیم یاعلی و توکل کنیم.
درباره این سایت